تاریخ : پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ 17 شوال 1445 Thursday, 25 April , 2024
6

 چند کلامی با باران

  • کد خبر : 3552
  • ۰۷ فروردین ۱۳۹۸ - ۸:۲۲
 چند کلامی با باران

پشت پرچین پرسه  چند کلامی با باران آنقدر روی لطافت و طراوتت حساب باز کرده بودیم که تصوری از خشم ات نداشتیم. همیشه  فکر می کردیم از پشت پرچین پرسه ابرها که سرک می کشی رخساری از ترانه و ترنم داری و گیسوانت بوی گندم می دهد. فکر می کردیم قاصد نان هستی و می […]

پشت پرچین پرسه

 چند کلامی با باران

آنقدر روی لطافت و طراوتت حساب باز کرده بودیم که تصوری از خشم ات نداشتیم. همیشه  فکر می کردیم از پشت پرچین پرسه ابرها که سرک می کشی رخساری از ترانه و ترنم داری و گیسوانت بوی گندم می دهد. فکر می کردیم قاصد نان هستی و می آیی تا این سال بی مسرت را که بی سکه تر از هر سال، آغازش کرده ایم  رنگ و رویا و رونق ببخشی. فکر می کردیم  آمده ای تا  سال های سراب  را سر بُبری. فکر می کردیم ….. نمی دانستیم حالا که  بعد از سالها غیبت باز گشته ای قرار است  به جای گهر فراوان، قهر بی پایان به دامان خیابان هایمان بریزی، اتومبیل هایمان را، با سرنشینانی که به نوازش سرانگشتان مسیحایی ات خو کرده اند و به لطافت نگاهت ایمان دارند، واژگون کنی و در گوش شیراز و آن وضع بی مثالش زمزمه زوال بخوانی. نمی دانستیم  آفت به گلستان مان  می زنی و صدای تبرت در بیشه های شمالی مان، ملودی مرگ می پراکند. نمی دانستیم  قرار است گلوی ِ خرمنِ خواسته های خُردمان را با داس سرد سنگدلی ات  ببُری و بهارمان را داغدار لاله هایش کنی. واقعا خودتی باران؟ همان خالق هنرمند رنگین کمان؟!  آهنگساز شُرشُر شوق؟! هم ساز ِ سهره ها و سینه سرخ های گندم زاران؟!  لَنگی ِ پای این قوم خسته به چه کار تو می آمد باران؟ چرا خنجر جفا به گلوی این مردمان که سالهاست آّب خوش از گلویشان پایین نرفته است کشیدی باران؟ چرا باورهای بهارانه این قوم سبز اندیش را  ویران کردی؟ تو که پیامبر الهام بخش شاعران ما بودی باران! نمی دانستی این قوم که سالهاست در حصار حسرت اند بهانه  شادی شان همین چند روز بهاری ست؟! رد سرخ تازش زمانه را بر تن رنجور این مردمان ندیدی باران؟ تو با مایی یا با این تقدیر ِ گره دارِ سمج ِ  بدچشمِ کج اندیش؟   

بهانه نیار باران! درست است که  در ِ مدیریت بحران ما کوبه نداشت ولی قرار نبود از روی دیوار غفلت های مان بپری و غرورمان را غرق کنی. درست است درختان را قطع کردیم ولی قرار نبود به عقوبت این کار ساده رگ حیاتمان را قطع کنی و بهار نورس مان را با عصیانت علیل کنی! مسیل هایمان را جاده کردیم، درست! اما این مساله اینقدر ناراحتی نداشت که خشمت را بر سر تقدیر زدگان ِ دردمند این دیار خالی کنی و رویای بهاری آنها را  برگریزان کنی. ما که هیچ اما سفر خارج از کشور مسئولانمان  را چرا خراب کردی باران؟ آخر تو بارانی یا عیش خراب کن؟ این شیفتگان خدمت چه گناهی داشتند آشفته شان کردی؟  

باران بار دیگر که می خواهی بیایی اینقدر سرزده نیا. ممکن است مسئولان ما باز هم در خارج از کشور مشغول خرج کردن روزی حلالشان باشند و نتوانند؛ استقبال خوبی از تو بکنند و شرمنده ات بشوند.

باران یادت بماند بار دیگر که می آیی بگذار خاطره های باران خورده از تو یادگار بماند نه رویای های غرق شده. 

 

محمد دورقی – فروردین ۹۸

لینک کوتاه : https://mongashtpress.ir/?p=3552

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.