یاران فراموش کردند عشق را…!؟
هر انسانی برای همنوع خویش در حکم “مسیح” است”! یا “همه” پیروز میشوند یا “همه” شکست میخورد!
نویسنده: حبیب هاشمی فر، دبیر زبان انگلیسی و
کارشناس ارشد جامعه شناسی
“سعدی” در یکی از معاصرگونه ترین سروده هایش، حکایت قحطی بزرگ در دمشق را با ذوقی بی مثال و طبعی بلند و انسانی روایت میکند؛ که در آن یارانِ نزدیک حتی گوهر “عشق” را نیز فراموش کرده بودند. حکایتِ گفتگوی همراه با عتاب و شکایت دو دوست در میانه ی تشویش!
در آن حال پیش آمدم دوستی/
از او مانده بر استخوان پوستی/
وگرچه به مُکنت قوی حال بود/
خداوند جاه و زَر و مال بود/
دو دوست که اکنون در اثر قحطی، مُکنتشان، لاغراندام شده است! اثری از شادی گذشته در میان نیست:
نبودی بجز آه بیوه زنی/
اگر بَرشدی دودی از روزنی!/
شِکوَه و شکایت از ایام نامیمون درمیگیرد و در آخر، سعدی نتیجه ای نمادین میگیرد:
که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق/
نیاساید و دوستانش غریق/
نخواهد که بیند خردمند، ریش/
نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش/
مُنَغَص بود عیش آن تندرست/
که باشد به پهلوی رنجورِ سست/!
سعدی با ذکر احوال افراد در میانه ایام اضطراب، روح حادث بر کلیت جامعه را نیز بازنمایی میکند. روح جامعه، جدای از افراد نیست. هدف شیخ اجل از بیان این حکایت پندآموز، شاید به زبان امروزین “ماندن بر سر پیمان انسانی و کمک به پاسداشت روح جمعی در جامعه و حفظ فضیلت ها و اجتناب از رذائل اجتماعی در میانه تشویش ایام” باشد؛ نشانه شناسی و استفاده ظریف سعدی از واژگانی که دلالت بر “فرد” میکنند مانند: تو، خویش، بَط، و یا شناسهٔ “ی” در آخر کلمات و همچنین واژگان جمع مثل یاران، تندرستان، دوستان، و… در این سروده، علاوه بر محتوا، در فرم نیز میتواند نشانهٔ اهتمام وی به “فرد و جمع” باشد. این دو مفهوم دارای اثر متقابل هستند.
اما امروزه با نگاهی به گفتمان غالب در بحران کرونا یک عبارت مدام تکرار و تولید میشود: “ما” کرونا را شکست میدهیم”! مدام گفته میشود: «در مصاف با کرونا نابود نمیشویم، فقط صدمه میبینیم»! این نگاه، نشانهٔ آنست که «فرد» اهمیت محوری ندارد؛ متضمن این معناست که مهم نیست چند نفری نابود شوند، مهم این است که نسل و ملت ما، نابود نشوند. شکست دادن به چه معناست؟ وقتی جان چندصد نفر را گرفته، یعنی ما از کرونا شکست خوردهایم. اما تظاهر به فتح چرا؟ “ما کرونا را شکست میدهیم ” چه معنایی دارد جز اینکه فرد فرد اعضای جامعه دارای اهمیت ذاتی نیستند، آنچه مهم است یک «ما»یِ موهوم و “متورم” است…!؟
این مواجهه ی انکاری با «فردیت»،نه تنها در دیسکورسِ یا گفتمان صداوسیمایی و روایت رسمی بلکه در بخش زیادی از تحلیلها و نقدها هم بهچشم می خورد. در واقع این رویه، نوعی بیچهره کردنِ «دیگری»ست و مات کردن صورت “فرد” و نهایتٲ مصادرهی آن ذیلِ مفهومِ «ما» است. “ما”یی که انگار هرچه از تعدادِ اجزای تشکیل دهندهاش کم یا به آن افزوده شود، در کمیت و کیفیتِ آن «کُل» هیچ تغییری ایجاد نخواهد شد: گویی «ما» همیشه چیزی بیش یا فارغ از جمعِ اجزاست و اینها که میمیرند، گویی موجوداتی “انتزاعی”اند که به هیچ جهانیْ، متصل نبوده اند: گویی نه پدر و مادرِ کسیاند، نه فرزندِ کسی؛ و نه دوستی دارند؛ بیچهرهاند/شده اند؛ بی تاریخ اند؛ آدمهای پوست و گوشت وخون داری که «ما»ی موهوم بی آنها هم، همچنان «ما» میمانَد و می بالَد که پیروزی را حتی شده یک نفره جشن میگیرد.”
اما به رغم همه این نامهربانی ها با مفهوم “فرد” امروز بیش ازهروقت دیگری باید عبارت درخشان “اونامونو” را جدی بگیریم: “بسیاری هستند که رستگاری و رهایی را امری”جمعی” میدانند. طبق این احساس یا تخیل، یا همگان رستگار و رهایند و یا هیچکس نیست؛ پس هر انسانی برای همنوع خویش در حکم “مسیح” است”! یا “همه” پیروز میشوند یا “همه” شکست میخورد!
شاید راه برون رفت ازین “ترومای جمعی” و خروج از زیر آوار آن، آن گونه باشد که سعدی سرود:
یکی اول از تندرستان منم/
که ریشی ببینم، بلرزد تنم/
مُنَغَص بود عیش آن تندرست/
که باشد به پهلوی رنجورِ سست/
یکی را به زندان بری دوستان/
کجا ماندش عیش در بوستان؟!