تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ 20 رمضان 1445 Friday, 29 March , 2024
16

برادر شهید علیخانی ؛ آرزویش زیارت کربلا و دیدن آقا بود/سردار سلیمانی «شجاعت را باید از آن بچه ی روستایی علیخانی یاد بگیریم»

  • کد خبر : 2641
  • ۱۵ مهر ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۲
برادر شهید علیخانی ؛ آرزویش زیارت کربلا و دیدن آقا بود/سردار سلیمانی «شجاعت را باید از آن بچه ی روستایی علیخانی یاد بگیریم»

برادر شهید علیخانی: آرزویش زیارت کربلا و دیدن آقا بود/سردار سلیمانی «شجاعت را باید از آن بچه ی روستایی علیخانی یاد بگیریم»   علی طهماسبی_منگشت پرس/ در این خاک مقدس، هستند انسان هایی که کلمه حماسه برای وصف زندگی یشان کوچک است و بزرگی با نام آنها معنا پیدا می کند. انسان هایی از جنس […]

برادر شهید علیخانی: آرزویش زیارت کربلا و دیدن آقا بود/سردار سلیمانی «شجاعت را باید از آن بچه ی روستایی علیخانی یاد بگیریم»

 

علی طهماسبی_منگشت پرس/ در این خاک مقدس، هستند انسان هایی که کلمه حماسه برای وصف زندگی یشان کوچک است و بزرگی با نام آنها معنا پیدا می کند. انسان هایی از جنس  شجاعت، ایثار ، مردانگی و عشق. روایت این عاشقان گمنام در زمان حیات پنهان است و تنها پس از پر کشیدنشان به سوی معبود کشف می شوند. داستان زندگی شهید علیخانی نیز آز آن روایت هاییست که پس از شهادتش همه را افسون خود کرده است داستانی که فراتر از توان قلم است تا آن را به تحریر در بیاورد. شهیدی که می گفت دوران دانشجویی اش در مکتب ولایت از مبارزات انقلاب و جنگ تحمیلی تا جنگ سوریه ادامه داشت و با شهادتش در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) فارغ التحصیل شد. شهید محمد رضا علیخانی ششمین شهید محور شهرستان باغملک در تاریخ ۳ خرداد ۱۳۴۴ در روستای طلاور از توابع شهرستان باغملک بدنیا آمد. فعالیت های انقلابی دوران دبستان و حضور پیوسته در هشت سال دفاع مقدس از وی شخصیتی استوار و انقلابی آفرید.تجربه های فراوان و بی باکی وی در جنگ سوریه منشا خدمات و کمک های بسیاری به مدافعین حرم در مقابله با تروریست های تکفیری در سوریه بود. علیخانی دی ماه ۹۴در پی عملیاتی برای شکستن محاصره ی نیروهای مدافع حرم، توسط تکفیری ها، شربت شهادت را نوشید و به آرزوی دیرینه اش یعنی پیوستن به جمع دوستان شهیدش رسید. برای شنیدن قصه ی زندگی این چریک انقلابی با برادر شهید علیخانی، حمدالله علیخانی به گفتگو نشستیم.

در بخشی از خاطرات شهید به فعالیت هایشان در دوران انقلاب اسلامی اشاره شده است لطفا از  آن دوران بگویید؟

 

شهید علیخانی ۳ خرداد ۱۳۴۴ در روستای طلاور از توابع بخش صیدون شهرستان باغملک بدنیا آمد ما خانواده ی پرجمعیتی بودیم، سه پسر و چهار دختر. پدرمان مداح اهل بیت و قاری قرآن و به اهالی روستا خواندن قرآن را آموزش می داد. محمد رضا در مقطع دبستان بود که با مسائل انقلاب آشنا شد. در مدرسه ی نیلوفر طلاور که بعدا به اسم سردار شهید هدایت الله خسروی فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ  ۱۵ امام حسن(ع)سپاه که در عملیات خیبر شهید شد، تغییر نام پیدا کرد درس می خواند.آقای علیرضا یزدان پناه معلم انقلابی مدرسه بود که در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید، برای دانش آموزان از خصوصیات امام (ره) می گفت. برخی از اهالی که از حکومت پهلوی ترس داشتند همیشه به مرحوم یزدان پناه می تاختند اما ایشان عاشق امام بود و هیچوقت کوتاه نیامد. این جسارت و پایمردی باعث شد که شهید علیخانی هم به انقلابیون بپیوندد و تا زمان پیروزی انقلاب همیشه در کنار شهید یزدان پناه در صف انقلابیون بود. روستای طلاور یک پایگاه مذهبی بود و همیشه مراسم های محرم و اجتماعات مذهبی در طلاور برپا می شد. شیخ عبدالحسین غروی روحانی بخش صیدون بود که به طلاور می آمد و در مراسم مذهبی بر علیه شاه سخنرانی می کرد و پیام های امام را برای مردم می خواند. البته سردار شهید هدایت الله خسروی و شهید یزدان پناه از اهواز با انقلابیون در ارتباط بودند و آنها بیانه ها را به طلاور می آوردند. پدرم نیز از مداحان و قرآن خوان های محل بود و مجموعه ی این عوامل شهید علیخانی را با مکتب امام و انقلاب پیوند داد.

سال ۱۳۵۹ محمد رضا در کلاس پنجم مشغول درس خواندن بود که مدرسه را رها کرد و از طریق یکی از بستگان به سپاه ایذه رفت. نزدیک دوماه در یک دوره ی آموزشی برای اعزام به جبهه شرکت کرد. اما پدرم از فرط علاقه به محمد رضا مانع از اعزامش شد و او را به طلاور برگرداند. محمد رضا ماندنی نبود و دقیق چند ماه بعد اوایل سال شصت راهی جبهه شد و در کنار سردار خسروی که محمد رضا را بخاطر سن کم و شجاعت بی حدش”شیرنترس” جبهه می خواند، با دشمن بعثی جنگید. مجدد بعد از ۵ ماه که در جبهه بود پدرم برای برگرداندنش به جبهه رفت اما محمد رضا برنگشت. سال ۶۱ با ۱۷ سال سن به عنوان پاسدار رسمی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و تا اتمام جنگ و آتش بست در اکثر عملیات ها حضور داشت.

همرزمان شهید از عملیاتی بودن وی تمجید های بسیاری کردند شهید در چند عملیات شرکت کردند؟

 

چه کسی باورش می شود که محمد رضا علیخانی ۹۰ماه در خط مقدم و مناطق عملیاتی بود و یک روز هم از خط مقدم فاصله نگرفت. شهید در ۲۰ عملیات حضور داشت و در جبهه های مختلف از کردستان تا جزیره ی مینو عملیات کرد. در عملیات کربلای ۴ و بدر که رژیم بعث از مواد شیمیایی استفاده کرد دچار عارضه ی شیمیایی شد و همیشه اثرات شیمیایی آزارش می داد. یکی از خاطراتی که هنوز در ذهنم تازه مانده است مربوط به  عملیات والفجر ۸ در سال ۶۴ است. خب محمد رضا عضو گردان حضرت رسول ایذه بود. دسته ی شهید علیخانی در این عملیات پیشرو بودند و در مقطعی  از عملیات که نیروهای عراقی پاتک می زنند دسته ی شهید علیخانی قیچی می شود و بسیاری از همرزمانش شهید شدند. دو سه روز پس از عملیات هیچ خبری از شهید نشد، همه می گفتند یا اسیر شده است یا شهید. در طلاور عزا برپا شد و خانواده همگی گریه می کردیم که محمدرضا شهید شده است. هر روز بستگان و مردم برای دلداری به خانه می آمدند و باورمان شده بود که محمد رضا دیگر برنخواهد گشت. تقریبا دو هفته بعد ناگهان صدای کِل و شادی در روستا پیچید،محمدرضا سالم و صحیح به روستا برگشت و آسیبی ندید. ماجرا را که پرسیدیم گفت: ” در حین عملیات عراقی ها پاتک می زنند و گروهان ما که حتی یک فشنگ هم برای شلیک نداشت به عقب برمی گردد اما متوجه می شویم که ما را قیچی کرده اند و راه بازگشتی نیست من برای اینکه اسیر نشوم به محلی زیر یک بشکه دویست لیتری رفتم و پنهان شدم. عراقی ها منطقه را تصرف کردند. طی مدتی که آنجا بودم صدای عراقی ها را می شنیدم که در کنار بشکه ها می ایستادند و صحبت می کردند اما متوجه ی حضور من نبودند. تشنگی و گزیده شدن توسط حشرات توانم را کم کرد و پس از دو روز تصمیم گرفتم که خارج شوم،هوا که تاریک شد ناگهان صدای الله اکبر نیروهای خودی به گوشم رسید وقتی نیروهای خودی آمدند از حال رفتم و بعد از یک هفته در بیمارستان اهواز به هوش آمدم.”

در کردستان که بود همرزمانش می گفتند هر وقت به بن بست می رسیدیم می گفتند محمد رضای بن بست شکن را صدا کنید. در یک عملیات که یکی از همشهریانمان به نام آقای بشکار همراهشان بود پس از گذران یک عملیات سخت که ناممکن جلوه می داد و هیچکس برای انجامش پیش قدم نشده بود،وارد عمل شد و پس از انجام موفقیت آمیز آن فرمانده ی وقت گفته بود “الحق که علیخانی باید فرمانده باشد نه من” شهید هیچ وقت حتی یک کلام از خود تعریف نمی کرد و ما روایت رشادت هایش را از همرزمانشان و فرماندهان جنگ می شنیدیم. پس از جنگ من شاهد رنج کشیدنش از آثار شیمیایی و ترکش های موجود در بدنش بودم. بعلت واکنش بدنش به مواد شیمیایی و احساس سوختن، حتی در زمستان هم نمی توانست با آب گرم استحمام کند. سال ۹۲ بود که ترکش موجود در گوشش کار را برایش سخت کرده بود وقتی برای درمان و جراحی به تهران مراجعه کرد پزشکان گفتند به علت نزدیک شدن ترکش به مغزتان عمل خطرناک است.با من تماس گرفت و موضوع را شرح داد گفت این ترکش قرار را از من گرفته است باید عمل کنم نیازی به حضورتان نیست انشاالله که مشکلی پیش نمی آید. پس از جراحی و خارج شدن ترکش از بدنش شنوایی یک گوشش را از دست داد و تا زمان شهادت عوارض و سختی های شیمیایی را به همراه داشت.

در خاطرات شهید و وصیتش بر ولایت مداری تاکید شده است واکنش شهید به رحلت امام (ره) چگونه بود؟

 

ببینید خانواده ی ما خانواده ی انقلابی است و با وجود تقدیم چندین شهید به انقلاب و اسلام هنوز خود را بدهکار می دانیم. این روحیه در کلام و عمل شهید علیخانی وجود داشت. شهید چند ماه پس از اولین حضورش در جبهه جهت دیدار خانواده به خانه بازگشت و با استقبال گرم خانواده و مردم طلاور روبه رو شد، اما مدتی بعد که دوباره تصمیم بازگشت به جبهه را داشت به خاطر سن کم، با مخالفت عده ای از بستگان مواجه شد که محمد رضا در جواب این مخالفت گفت:”امروز امام به ما نیاز دارد وباید بروم و او را یاری کنم”بچه های شهید تعریف کردند وقتی خبر کشف پیکر دست بسته ی ۱۷۵شهید غواص منتشر شد حالش بد شد و گفت” این روزها حالم مثل روزی است که خبر پایان جنگ را شنیدم.” آنوقت فهمیدیم که چه عشق و علاقه ای به امام (ره) داشت و ماجرای پذیرفته شدن قطعنامه و ناراحتی امام چقدر دلش را شکست.روی مبحث ولایت فقیه بشدت حساس بود به فامیل می گفت باید مانند نماز به موضوع ولایت فقیه نگاه کرد. در وصیت نامه ی خود پیش از سفر به سوریه نوشت: “من از هر کس که به ولایت امام خامنه ای(مد ظله العالی)بدبین باشد، برای همیشه دلگیر و ناراحت هستم.”

 

سادگی یکی از خصوصیاتی است که به شهید نسبت داده اند، میشود در این مورد توضیح بدهید و اینکه چه زمانی ازدواج کردند؟

 

سال ۶۶ ازدواج کرد.همسرش از اقوام و خانواده ی شهید است و حاصل ازدواج شان  ۳ پسر و ۲ دختر است. شهید پس از جنگ به دلیل عوارض شیمیایی و جراحات جنگ دیگر نتوانست ادامه تحصیل بدهد.وقتی دوستانش به او میگفتند که تحصیلات خود را ادامه دهد، شهید میگفت من در دانشگاه هستم و به این زودی ها فارغ التحصیل نمی شوم. بعد از شهادتش دوستانش ماجرا را تعریف کردند و متوجه شدند منظور محمد رضا از فارغ التحصیل شدن،شهادت بوده است. محمد رضا تا پایان بازنشستگی اش در سال ۸۸ در سپاه حضرت ولی عصر(عج) با درجه سرهنگی مشغول به خدمت بود. مهربان و کم حرف بود و هیچ گاه لباس گران قیمت نپوشید اهل شوخی بود و ریا و تظاهر در مرامش جایی نداشت.در حین خدمت و پس از خدمت هر وقت گفتند پیگیر جانبازی ات باش اصلا اعتنایی نکرد و دنبال مسائل مالی مانند پست و منصب و مقام نبود، یک بار نشد که بدنبال ارتقا درجه و این موارد برود. می گفت من وظیفه ام را برای انقلاب و اسلام انجام داده ام و هنوز هم بدهکار انقلابم.درجه های نظامی اش را روی لباس نصب نمی کرد و لباس یک بسیجی ساده را بر تن داشت. اما در سوریه لباس رسمی اش را می پوشید هم رزمانش تعریف می کردند اکثرا برای اینکه اگر اسیر تکفیری ها شدند آنها را شکنجه نکنند، لباس فرم ساده بر تن می کردند اما شهید بی باک بود و در عملیات ها لباس رسمی خود را می پوشید.

سرداران سپاه بارها از دلاوری های شهید علیخانی در سوریه سخن گفتند چگونه شد که عزم سفر به سوریه را کردند؟

 

مهرماه سال ۹۴ بود که شهید گفت می خواهم به سوریه بروم. من وقتی موضوع را فهمیدم تعجب نکردم میدانستم که شهید رفتن به سوریه را تکلیف می داند و از طرفی با مهارت و تسلط مثال زدنی که بر عدوات جنگی داشت حضورش در سوریه برای مدافعین حرم یک نعمت و برگ برنده است. خانواده ی شهید هم مخالفتی با رفتنشان نداشتند. همان وقت یک سری صحبت ها بود که شما دین خود را ادا کردی نیازی به رفتن نیست اما شهید در پاسخ می گفت برای من فرقی نمیکند و وقتی ولایت فقیه دستور دادند باید رفت و وقتی آقا بگوید حجت بر ما تمام میشود، از آرزوهای شهید دیدار با حضرت آقا و رفتن به کربلا بود که این سعادت نصیبش نشد، مثل نوزادی که به شیر مادر وابسته باشد ایشان هم به رهبر معظم انقلاب وابسته بودند. تعدادی از پاسداران  تیپ تکاوری امام حسن مجتبی(ع)بهبهان آماده ی رفتن به سوریه بودند و محمد رضا هم با مجاب کردن فرمانده ی سپاه مبنی برا اینکه جراحات جبهه مانع از رفتنش نیست و می تواند به سوریه برود به همراه برخی از همرزمان قدیمی اش در تاریخ ۲۰ آبان ۹۴ به سوریه رفت. در سوریه هم به مدافعین آموزش استفاده از عدوات جنگی را می داد،تخصص و تبحر فوق العاده ای در استفاده از راکت انداز ۱۰۷ (کاتیوشا) داشت، هم اینکه در عملیات ها شرکت می کرد.

یکی از ماجراهای دلاوری محمد رضا در سوریه در زمان شهادت شهید مجتبی زکوی زاده تکاور تیپ بهبهان رخ داد. متاسفانه شهید زکوی به همراه برخی از شهدای دیگر در حومه حلب محاصر می شوند و همگی در تاریخ ۱۰ آذر ۹۴ به شهادت رسیدند. وقتی صحبت به میان آمد که چگونه پیکر شهدا را به عقب برگردانند، محمد رضا گفت من می روم و پیکر شهدا را با خود می آورم. دوستانش گفتند محمد رضا تکفیری ها کمین کرده اند و متر به متر منطقه را زیر آتش خود دارند، نپذیرفت و سوار خودرو شد و به سمت پیکر شهدا رفت،همرزمانش گفتند بعد از لحظاتی که محمد رضا همراه با پیکر شهید زکوی زاده و دوستانش برگشت آنقدر تکفیری ها به خودرو گلوله زده بودند که سقف خودرو کنده شده بود. ظاهرا پس از جمع شدن مدافعین دور پیکر شهید زکوی و سایر شهدا همه به گریه افتادند که محمد رضا به آنها نهیبی زد و گفت چرا گریه می کنید مجتبی آمد که شهید بشود و خوشبحالش که به آرزویش رسید. دوستانش می گفتند وقتی کنار محمد رضا بودیم هیچ خللی در روحیه ی مان پدید نمی آمد از بس که این بزرگوار جسور ، بی باک و آرام بود.

 

بر روی سنگ قبر شهید نوشته است«هرکسی می خواهد مرا بشناسد داستان جانبازی ابولفضل العباس را بخواند» میشود در این باره توضیح بفرمایید؟

 

محمد رضا عاشق اهل بیت بود همیشه در مراسمات محرم خودش از عزاداران امام حسین (ع) پذیرایی می کرد. آقای محمد پندش از دوستان و هم رزمان محمدرضا بود می گفت یک روز صبح هوا آنقدر سرد شد که لباس هایمان بر روی رخت لباسی همه یخ زدند و به سختی آنها را بر تن کردیم در همین حین که بچه ها از سرما می لرزیدند محمدرضا بیرون رفت و مقداری چوب آورد و آتشی روشن کرد تا بچه ها گرم بشوند. وقتی دور آتش حلقه زدیم یخ لباس ها آب می شد و پایین می ریخت،شهید علیخانی بعلت حساسیت های مواد شیمیای بر روی پوست بدنش در دوران دفاع مقدس نمی توانست به نزدیکی آتش بیاید و خودش را گرم کند، کمی دورتر نشست،ناگهان چشمم به شانه های شهید علیخانی افتاد که تکان می خورد،نزدیک شدم و دیدم به پهنای صورت گریه می کند،برایم عجیب بود که آن چریک تسلیم ناپذیر گریه کند،گفتم چه شده است چرا گریه می کنی محمد رضا،سرش را بالا آورد و گفت« یاد اهل بیت امام حسین(ع) افتادم،آیا حضرت زینب(س) و اهل بیت در زمستان به شام آمدند یا تابستان،در این سرما چه بر سر اهل بیت حسین گذشت…»

ماجرای عشق شهید علیخانی به اهل بیت این چنین بود. و نحوه ی شهادتش که شبیه به شهادت آقا ابوالفضل بود.

 

چگونه به شهادت رسیدند؟

 

وقتی پیکر شهید زکوی زاده به ایران آمد و تشییع کردیم. کمی نگران شدم وقتی محمد رضا تماس گرفت گفتم پس تو کی می آیی،گفت انشاالله ۸ دی ماه طلاور هستم. ماموریت چهل روزه یشان در سوریه به پایان رسیده بود و دستور آمد که به ایران برگردند. آقایان نجات علی پیام و شهید فرامرز رضا زاده که همراه محمد رضا شهید شدند هرسه در تاریخ ۱دی ۹۴ پس از چهل روز حضور در سوریه،برای بازگشت به ایران پرواز داشتند. آقای پیام که برایمان تعریف کرد می گفت: « شب بی سیم زدند و گفتند دسته ی علیخانی باید در شهر خانطومان عملیات کند،ظاهرا ۲۰۰ نفر از بچه های قزوین و اصفهان توسط داعشی ها محاصره شدند. محمد رضا سریع وسایلش را جمع کرد و گفت بچه ها غسل شهادت بدهید. ما تعجب کردیم و گفتیم برادر در این سرما با کدام آب غسل بدهیم اصلا چرا غسل بدهیم؟ محمد رضا گفت: بخدا من می دانم که شهید می شویم پس زود غسل بدهید. رفت و چند جعبه ی خالی مهمات آورد و زیر یک آبگرم کن دستی آتش روشن کرد و همگی غسل شهادت دادیم. به ما دستور داده بودند که از فاصله ی یک کیلومتری از پشت داعشی ها با راکت انداز ۱۰۷ محاصره را بشکنیم. وقتی به منطقه رسیدیم علیخانی گفت باید جلوتر برویم،نزدیک تر شدیم حدود دویست متر پیش رفتیم که از قرارگاه تماس گرفتند همانجا بمانید و شلیک کنید اما محمدرضا گفت باید نزدیک تر برویم و تا فاصله ی پانصد متری پیش رفتیم. ماشین را روی یک تپه مستقر کرد، راکت انداز ۱۰۷ منحنی زن است اما محمدرضا سر سلاح را پایین آورد و بصورت افقی به سمت داعشی ها نشانه گرفت و شروع به شلیک کردیم. آتش جهنم را بر سر داعشی ها فرود آوردیم و بسیاری از آنها به هلاکت رسیدند. داعشی ها که مات مانده بودند محاصره را رها کردند و بسمت ما آتش گشودند،باران گلوله به سمت ما می آمد و آنقدر کار بالا گرفت که همه پناه گرفتند و فقط من و شهید علیخانی و شهید رضازاده ماندیم. در همین حین گلوله ها تمام شد و محمد رضا فریاد زد لااقل برایمان گلوله بیاورید.بی سیم را برداشت و شروع به تماس گرفتن کرد که در همین حین یک موشک(کورنت) به سمت ما آمد فریاد زدم محمد رضا پناه بگیر و بی هوش شدم» متاسفانه موشک به خودرو برخورد کرد آقای فرامرز رضازاده و محمد رضا شهید شدند،آقای پیام هم مجروح شد. مدافعین وقتی به پیکر شهید علیخانی رسیدند دیدند همانگونه که شهید علیخانی آرزو کرده بود مانند حضرت ابوالفضل شهید شود، ترکش در دو چشمش فرو رفت و دستش نیز قطع شده است. شهادت شهید ۱دی ۱۳۹۴بود و ورود پیکر شهید به طلاور و خاکسپاری اش مصادف شد با ۸ دی ماه و آن وقت بود که من فهمیدم  وصیتش مبنی بر خواندن داستان حضرت عباس(ع) یعنی چه و آن زمان که تماس گرفت و گفت هشتم در طلاور هستم،منظورش تشییع پیکرش بود. محمدرضا همیشه حسرت می خورد که چرا مانند رفیقانش شهید نشده است. هروقت در خیابان های باغملک راه می رفتیم و نام شهدا را بر تابلوی کوچه ها می دید خاطراتشان را می گفت و آه می کشید که چرا من مانده ام.

در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید؟

 

خانواده ما هنوز هم بدهکار ولایت است هنوز هم باید در راه ولایت و اسلام جان فشانی کنیم. یکی از فرزندان شهید علیخانی به نام ایوب مدافع حرم است و مانند پدرش عاشق ولایت. اگر محمد رضا شهید نمی شد تا ابد حسرت می خورد و شهادت تنها تسکین دل عاشقش بود. بقول خودش ۳۵ سال برای فارغ التحصیل شدن صبر کرد تا با اهدای خونش به ولایت فارغ التحصیل بشود.همه ی خوزستان و باغملک برای تشییع پیکرش به طلاور آمدند. دوسال پیش که خانواده ی شهدای مدافع حرم به تهران دعوت شده بودند سردار سلیمانی برایمان صحبت می کرد و در توصیف رشادت های شهید علیخانی گفت: «شجاعت را باید از آن بچه ی روستایی علیخانی یاد بگیریم» حتی بچه های اصفهان که با رشادت های شهید علیخانی و رضازاده از محاصره ی داعش رها شده بودند همیشه از پهلوانی های محمدرضا می گفتند. یک روز خانواده شهید به سفر اصفهان رفتند در خیابان شخصی جلوی خودرو را گرفت و خواهان عکس شهید علیخانی که روی شیشه ی خودرو نصب بود شد. وقتی بچه ها دلیلش را پرسیدند گفت من مدافع حرم هستم و اگر آن روز در محاصره می ماندیم خدا می داند داعشی ها چه بلایی به سرمان می اوردند ما جانمان را مدیون شهید علیخانی هستیم.

لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ .

گمان مکنید کسانی که در راه خداکشته شده اند مرده اند،بلکه آنها زنده اند ونزدپروردگارشان روزی داده می شوند.

لینک کوتاه : https://mongashtpress.ir/?p=2641

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.